نوشته شده توسط: مهاجر
روزگار غیبت دوران ظلمت و محرومیت است و چه بسیارند انسانهای دلسوخته ای که در فقدان آن آب گوارا در حیرت وحزن به سر می برند.آخر چه سازد پروانه در غیبت شمع و بلبل بی صحبت گل چگونه شور سر دهد.
شب سرد غیبت گاه به چاه افتادنهاست ،هنگامه ی گریستن ها و نالیدن هاست ،بحبوحه ی لرزیدنها و ترسیدنهاست ، وقت بی خوابی و بی آسایشی است.
و خورشید هنوز در پشت ابرهای غیبت پرده نشین و مستور است و عالم تمام در تاریکی و سرما سر در گریبان کرده و انتظار می کشد و خفاشان کوردل پهنه ی آسمان را در تسخیر خود دراورده اند و هنر نمایی میکنند اما چه زیبا و شادی آور است آنگاه که این پرده ها برافتد و زمین با انوار درخشان پروردگار روشن و منور شده و با تابش گرمای آن زندگی واقعی آغاز شود .
مهدی جان:
گله از هجر تو آیا به کجا باید کرد
چاره درد تو را با چه دوا باید کرد
آنقدر غیبت تو طول کشیده که مگر
چاره اش بر اثر تیر دعا باید کرد
صبرتا چند ایا منتقم خون حسین
گریه برتشنه لب کرب و بلا باید کرد
نوشته شده توسط: مهاجر
یک نفر می میرد و به جهان آخرت می رود در آنجا مقابل دروازه های بهشت می ایستد سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعتهای مختلفی روی آن قرار گرفته بود از یکی از فرشتگان می پرسد این ساعتها برای چه اینجا قرار گرفته اند فرشته پاسخ می دهد : این ساعتها ساعتهای دروغ سنج هستند و هر کسی که روی زمین زندگی می کند یک ساعت دروغ سنج اینجا دارد و هر بار آن فرد دروغ بگوید عقربه ی ساعت یک درجه به جلو حرکت می کند مرد گفت چه جالب آن ساعت کیه؟ فرشته پاسخ می دهد :مادر ترزا او حتی یک دروغ هم نگفته بنابراین ساعتش اصلا حرکت نکرده
- وای باور کردنی نیست خوب آن ساعت کیه ؟
- ساعت آبراهام لینکلن عقربه اش دو بار تکان خورده است
- جالبه راستی ساعت دروغ سنج بوش کجاست؟
- آن در اتاق کار سرپرست فرشتگان است که از آن به عنوان پنکه سقفی دارد استفاده می کند
- توضیح مهم
این مطلب بر اساس شخصیتهای آمریکایی نوشته شده است اما شما میتوانید آنرا بر اساس شخصیت های معتبر مملکت خودمان هم بازنویسی کنید البته از قبل باید مطلع شده باشید که از ساعت کدامیک از سیاستمداران کشور به عنوان پنکه سقفی استفاده میشود!!
نوشته شده توسط: مهاجر
در سحرگاه صبح روز بیست و هفتم ماه رجب 1441 سال پیش در شهر مکه مردی هراسان وبا عجله سنگلاخها را در می نوردید و از کوه نور به زیر می آمد تا به شهر درآید و ماموریت خویش را شروع کند .او حامل پیام مهمی از طرف آسمان بود .شب قبل از آن که او طبق معمول هر ساله در غاری تنگ و تاریک در این کوه مشغول تهجد و عبادت بود ناگهان اتفاق خارق العاده ای روی داد .او در آسمان فرشته ای بزرگ ومهیب را مشاهده کرد که درحالیکه همه ی آسمان را فرا گرفته ونور عجیبی از او ساطع میشد به او می نگریست .ناگهان آسمان و زمین با هم لرزیدند فرشته فریاد زده بود بخوان و مرد در حالیکه عرقی سرد بر پیشانیش نشسته بود وسخت وحشت کرده بود گفت نمیتوانم دوباره فرشته فریاد زد بخوان ومرد که نامش محمد بود فریاد زد چه بخوانم .جبرئیل شانه های نحیف محمد را گرفت و به سختی تکان داد گو یی که هم اکنون روح از بدنش پرواز خواهد نمود و دوباره گفت بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید....
وبدینگونه خاکدان دنیا منزلگاه باران زلال وحی شد بارانی بهاری که در آن شب چاه زمزم را تشنه ی حلاوت خودش کرد .باران کلماتی که خداوند برآنان منت گذاشته بود وبا آنها با بندگانش صحبت کرده بود ومحمد دیگر درنگ را جایز ندانست .رسالت بزرگ وسترگ او آغاز شده بود .او آخرین شعله ی نورانی هدایت بود که بر تیره ی خاک روشن شده بود و باید قافله ی هدایت را سالاری می کرد .او می رفت تا بزرگترین و تاثیر گذارترین مرد دنیا شود