نوشته شده توسط: مهاجر
مردی از حضرت امام حسین علیه السلام پرسید: پدر و مادرم به فدایت شناسایی خدا به چه صورتی انجام می گیرد و چگونه انسان به خدای خویش معرفت پیدا می کند . حضرت علیه السلام فرمودند :مردم هر زمانی با شناخت پیشوای الهی در آن زمان به خدای خویش میرسند .زیرا انسان وقتی در می یابد که جهان را پیشوایی است که باید از او پیروی کرد بدون تردید در می یابد که عالم را خالقی است که جهان را هستی بخشیده و آنرا اداره می نماید.
این حدیث شریف را به عنوان مقدمه عرض کردم تا برسیم به آن نکته ی بسیار مهم و حیاتی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در ضمن حدیثی بسیار معروف بین شیعه و سنی فرمودند :"هر کس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد بر مرگ جاهلیت مرده است "
این که امروزه می بینیم مردم در مسیر شناخت خدای خویش در باطلاقهای سرگردانی و حیرت افتاده اند و دچار شک و تردید شده اند . و یا وجود برهانهایی از قبیل نظم وعلیت و... هنوز هم انسان را درباره ی وجود خدا به آرامش نمی رسانند . تنها دلیلش این است که امروز ما از فیض وجود امام و پیشوای الهی محروم هستیم و او را درک نکرده ایم . که اگر این اتفاق می افتاد دیگر کسی پیدا نمی شد که در این قرن شکافت اتم و اکتشاف فضا وجود خدا را انکار کرده و در وجودش شک وتردید به خود را ه دهد . خدایی که خودش می فرماید "افی الله شک فاطر السموات والارض " ونیز "نحن اقرب الیکم من حبل الورید"
از این روست که باید منتظران امام زمان فرج آن حضرت را از خدا بخواهند و فریاد براورند :
این وجه الله الذی الیه یتوجه الاولیا
یابن البراهین الواضحات الباهرات
یابن الحجج البالغات
یابن الدلائل المشهوده
نوشته شده توسط: مهاجر
بمناسبت سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه(س): |
رساندن مادر به پسر
صدام پیرزن را به جرم شیعه بودن از عراق اخراج کرده بود. او هم خود را به قم، حرم اهلبیت(1) رسانده و زندگى در این شهر و در جوار حضرت معصومه(س) را تجربه مىکرد. چند سالى بود که از پسرش خبرى نداشت. مىگفتند فرزندش را صدام به سربازى برده؛ البته اجبارى.
دلتنگى و دلواپسىهاى مادرانه که روز به روز هم بیشتر مىشد، هر شب او را به حرم مىکشاند. چشمش که به ضریح مىافتاد مىگفت: «بى بىجان! من پسرم را از تو مىخواهم.»
***
قرار شد تا گروهى از اسراى عراقى را براى زیارت به قم و به حرم حضرت معصومه(س) بیاورند. در قسمت بالاى سر مکانى را مهیا کردند تا اسرا زیارت کنند. زائرین هم خارج از آن مکان مشغول زیارت و برخى از آنها هم مشغول تماشاى این اسیران بودند. یک آن صداى جیغ پیرزنى توجه همگان را به خود جلب کرد. توجه همه به سوى پیرزن جلب شد. مجدداً صداى فریاد دیگرى شنیده شد، اما این بار از سمت اسراى عراقى؛ یکى از اسرا بود که جیغ مىکشید.
دعاى پیرزن مستجاب شده بود.
(1) در روایت آمده که شهر قم را حرم اهلبیت(ع) خواندهاند.
راوى: حاج آقا کشفى از خدمتگزاران حرم
اداى دین
تازه به قم رسیده بودم. دینى بر گردن داشتم که حسابى فکرم را به خود مشغول کرده بود. راه چارهاى هم براى خود تصور نمىکردم.
به حرم مشرف شدم. یکى از خدام را که از دوستان بود، دیدم. بعد از احوالپرسى به او گفتم که حاجتى دارم. بدون مکث گفت: بى بى آن را روا مىکند. گفتم: از کجا مىدانى؟ این بار سریعتر از قبل گفت: به گردن من! من که در دل از سادگى او تعجب کرده بودم به او گفتم: تعهد هم مىکنى؟! گفت: بله!
به صحن کوچک رفتم. همین که مقابل ایوان طلا رسیدم، حاجتم به یادم آمد. در دل گفتم: بى بى! یکى از خدام شما تضمین داده که شما حاجت مرا پاسخ مىدهى.
تازه فهمیدم چقدر سادهام که از سادگى آن خادم تعجب کردم!
کرامات معصومیه
یارى زائرین
زمستان بود. برف همه جا را سفید کرده بود. بعد از انجام کارها و بستن درب حرم مشغول استراحت شدم. خوابم برد. در عالم رویا حضرت معصومه(س) را دیدم که امر کردند: «بلند شو و چراغ گلدستههاى حرم را روشن کن» با اضطراب از خواب پریدم. با خود مىگفتم، نکند موقع اذان صبح است و من خواب ماندهام. به ساعت نگاه کردم. چهار ساعت به اذان صبح مانده بود. خیالم راحت شد .دوباره خوابیدم. باز هم همان خواب را دیدم. اهمیتى ندادم. بار سوم بى بى در خواب به من نهیب زد و فرمود: مگر به تو نگفتم که بلند شو و چراغ گلدستهها را روشن کن؟! به سرعت از رختخواب خارج شدم و خودم را به حرم رساندم. گلدستهها را روشن کردم. تعبیر این خواب و اینکه چرا بى بى این طور دستور دادند، فکر مرا به خود مشغول کرده بود تا اینکه صبح وقتى وارد حرم شدم، دیدم گروهى از زائران با یکدیگر صحبت مىکنند. دقت کردم و دیدم که با هم مىگویند: «ما چقدر باید از این خانم (حضرت معصومه(س)) تشکر کنیم!؟ اگر چند دقیقه گلدستهها دیرتر روشن مىشد از سرما یخ مىزدیم»
باعجله خود را به آنها رساندم و ماجرا را پرسیدم. گفتند دراثر بارش شدید برف راه را گم کرده بودیم و نمىدانستیم از کدام طرف باید برویم؛ بدون وسیله در وسط بیابان. هیچ راه چارهاى نداشتیم و امیدمان از بین رفته بود تا اینکه گلدستههاى حرم روشن شد و ما راهمان را پیدا کردیم و از سرماى شدید نجات پیدا کردیم. تازه فهمیدیم که خوب جایى براى زیارت آمدهایم.
این کرامت براى سالهاى بسیار پیش است که به صورت متواتر با اسناد مورد اعتماد از یکى از خدام حرم مطهر به نام مرحوم سید محمد رضوى نقل شده است. |
نوشته شده توسط: مهاجر
یزید فردی است به تمام معنا لات ،که در زندگی کوتاه و ننگینش فقط بدنبال
عیاشی و هرزگی بود واز مملکت داری وسیاست هیچ نمیدانست.او به تمام معنا فرزند خلف معاویه بود با این تفاوت که هوش و زیرکی و اعمال منافقانه ی او را به ارث نبرده بود و فقط شکمبارگی و خوشگذرانی و کینه و عناد او با بنی هاشم را با خود داشت.او جوانی بود هوسران ، زن باز ، سگ باز و میمون باز و خباثت را به جایی رسانده بود که مرتکب اعمال شنیعی چون زنای با محارم میشد .به نوشته ی مسعودی مورخ مشهور در زمان یزید در شهرهای مذهبی مکه و مدینه غنا و استعمال آلات لهو و لعب و نوشیدن شراب علنا انجام میشد.ابن جوزی حنبلی می گوید:چگونه قضاوت می کنید درباره مردی که سه سال حکومت کرد در سال اول امام حسین را به شهادت رساند در سال دوم مدینه و آنچه در آن بود را بر لشگرش حلال ساخت و در سال سوم خانه ی خدا را با منجنیق ویران نمود .در واقعه سرکوب مدینه که به واقعه ی حره معروف شد لشگر یزید شهر پیامبر را دچار وحشت ساخته مالها را غارت نموده و جنایات بیشرمانه ی زیادی انجام دادند به طوری که بسیاری از زنان مدینه از حرام آبستن شده و فرزندان بی پدر زیادی متولد شدند.
در زمان یزید جامعه مسلمین بسرعت در حال دور شدن از خداپرستی و عدالت و فروافتادن در تاریکیهای هواپرستی و ضلالت بود.وقتی خلیفه مسلمین جرثومه ی فسادی چون یزید باشد از جامعه ی مسلمین دیگر چه انتظاری هست چرا که به فرموده ی حسین علیه السلام مردم بر دین پادشاهانشان میباشند و به همین خاطر بود که فرمود باید فاتحه ی اسلام را خواند وقتی شخصی مثل یزید خلیفه ی مسلمانان شود.
و حسین علیه السلام قیام نمود با هدفی بسار عالی که همان امر به معروف ونهی از منکر و احیای ارزشهای اسلامی بود و چه منکری بالاتر از یزید که طاعت شیطان را اختیار کرده و حدود و مقررات خدا را تعطیل نموده بود .او از فرمانبرداری خداوند سرپیچی کرده و فساد را شایع کرده بود و از همه مهمتر مقام خلافت و امامت را که امانت بزرگ الهی است و امام به آن سزاوار و شایسته بود را غصب نموده بود.
و حسین علیه السلام می رفت در حالیکه میفرمود:
از دنیا چیزی نمانده مگر به اندازه ی ته مانده ظرف آبی و
من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز ذلت و ننگ نمیبینم و
اگر دین محمد صلی الله علیه و آله جز با شهادت من استوار باقی نمی ماند پس ای شمشیرها مرا دریابید