نوشته شده توسط: مهاجر
شمیم یاس از گلهای نیلوفر نمی آید
صدای چرخش دستاس هم دیگر نمی آید
خزان سرد چون بندد به روی نوبهاران راه
به نوپا تکدرخت عشق برگ و بر نمی آید
کنار شاخه ی گل بلبلی مظلوم بنشسته
نوا از او کنار یاس خونین پر نمی آید
رخ خورشید چون با سیلی شب لاله گون گردید
جهان تاریک گشت و شمس نور آور نمی آید
چنان از ضربت در بحر شیرین در تلاطم شد
که یاقوتی زدریا غیر میخ در نمی آید
مدینه گشت خاموش و بقیعش سخت تاریک است
و زینب باز می پرسد چرا مادر نمی آید